پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره

پارسای خوشگلم

عکسهای آتلیه

عکسهای آتلیه پارسا توپولی در شش ماهگی                                                                                                     &nbs...
3 مرداد 1392

دردانه پسر رویاها

هوراااااااا پارسا 15 ماهه شد.      روزها و لحظه ها در گذرند وتو هر روز بزرگ وبزرگتر میشوی.چه زیباست با تو بودن و چه زیباست با تو خندیدن ونفس کشیدن.من وپدر مهربانت این لحظات زیبا را حس میکنیم ودر دفتر خاطرات ذهنمان ثبت میکنیم. پارسای عزیزم چقدر باتو بودن را دوست دارم وبدون تو میمیرم .... پسر عزیزم امروز 15 ماه است که در کنار من وپدر مهربانت زندگی زیبایت را شروع کرده ای وبا حضورت در زندگی ما  شور وشادی را دوباره زنده کردی.چه لحظات شیرینی را تجربه کردیم. احساس من از بزرگ شدنت این است که نه تنها ظاهرت رشد کرده است بلکه خیلی فهیم ودانا شده ای وحرکاتت بیانگر معنی ومفهوم خاصی شده...
2 مرداد 1392

کودکانه

رابطه مادر با فرزند خویش.... همراه با زیستن در شرایط اجتماعی ،نیاز به احساس ارزشمندی به نحو سالم و متعادل آن در انسان به وجود می آید که برای نگهداری سلامت و تعادل روانی وحتی تکامل وجودی انسان بسیار ضروری است.داشتن عزت نفس سالم یک نیاز اساسی است و چیزی است که انسان ها پیوسته برای رسیدن به آن تلاش می کند.   عزت نفس درجه تصویب،تایید،پذیرش و ارزشمندی است که شخص نسبت به خود احساس می کند. هر چه افراد درباره خود می دانند از تجارب گذشته آنها سرچشمه می گیردکه در میان آنها تجارب اجتماعی در درجه اول اهمیت قرار می گیرد . نگرش،ادراک،آموختنی است و این موضوع برای فرد و کسانی که مراقب پرورش فرزند در سالهای اولیه زندگی هستند ...
2 مرداد 1392

فریاد ها

  همان خدایی که به من می نگریست و خنده های مستانه ام را می ستود             تمام سالهای کودکیم            اینک به من می نگرد                               من هنوز تمام کوله ام پر از نور است                               و هنوز صدای آسمان را می شنوم                                   &...
1 مرداد 1392

عروسک به خونه خوش آمدی

  پارسای عزیزم سلام: می خواهم از اولین روزی بگم که داشتیم از بیمارستان به خونه می رفتیم البته خونه ی مامان جون  (مامان مامان) که منتظر آمدن تو بود،  وای چه روز خوبی بود، باورم نمی شد که تو در کنارم هستی عزیزم، باورم نمی شد که من مادر شده ام اینها همه لطف پروردگار عزیز بود که شامل حال من و پدر مهربانت شده بود، چقدر زیبا ... من و بابا امیر به همراه مامان  جون و فرشته کوچولو راهی منزل شدیم، وقتی رسیدیم مادر جون (مامان بابا ) برات اسفند دود می کرد و آقا جون و دایی بهرام و بهروز داشتند برات قربانی می بریدند .   بابا امبر قربانی رو برای سلامتی تو و مامانی خریده بود ...    دستش درد نکنه ...
31 تير 1392

تقدیر و تشکر

با سلام... خدمت دوست و دختر عموی مهربانم امید وار هستم که حالت خوب وزندگی خوبی در کنار همسر وباران عزیز داشته باشی. از فاطمه جان ممنون هستم که من را وارد این دنیای مجازی وزیبا کرد تا من بتوانم خاطرات ولحظات شیرین پارسا جان را ثبت کنم تا شاید روزی خود بتواند بخواندوقلم در دست بگیرد و خاطراتش را ثبت کند.           امید به آن روز ...                      ...
31 تير 1392

اولین شب با هم بودن

کوچولوی رویاهای من اولین شبی که تو بیمارستان آوردنت تابهت شیر بدم خانم پرستار تو اتاق منتظر بود که دوباره تو رو ببره بخش نوزادان، ولی من اصلا دلم نمی خواست که ازت جدا بشم و با تمام وجود دوستت داشتم و با تمام دردی که داشتم دوست داشتم که در کنارم باشی.  پرستار حال و هوای من را دید و تو را به بخش نوزادان منتقل نکرد . چه شب زیبایی بود و تو در کنار من و مامان جون بودی و هر دوی ما غرق در چهره و زیبایی های تو بودیم. من آن شب تا صبح به صورت زیبایت نگاه می کردم و غرق زیبایهایت بودم و هر لحظه شاکر خداوندی بودم که چنین هدیه زیبایی را برای ما فرستاده است .         ...
31 تير 1392

دل نوشته های مادرانه

مرداب از رود پرسید:چه کردی که زلال شدی؟ رود گفت: گذشتم"   خدایا! خدای من زبانم از شکر مهربانیت قاصر دلم از مهربانیت لبریز خدایا از اینکه با شکوه ترین هدیه ات را لایق من وهمسرم دانستی                    هزاران بار شکر....... خدایا کمکمان کن و به ما سلامتی ودانایی وتوانایی عطا کن تا همیشه مراقب           ارزشمند ترین دارایی زندگیمان باشیم.                                    ...
30 تير 1392

حس خوب مادر بودن...

آسمان را گفتم           میتوانی آیا                      بحر یک لحظه خیلی کوتاه                                        روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی                گفت نی نی هرگز     ...
30 تير 1392