اولین شب با هم بودن
کوچولوی رویاهای من اولین شبی که تو بیمارستان آوردنت تابهت شیر بدم خانم پرستار تو اتاق منتظر بود که دوباره تو رو ببره بخش نوزادان، ولی من اصلا دلم نمی خواست که ازت جدا بشم و با تمام وجود دوستت داشتم و با تمام دردی که داشتم دوست داشتم که در کنارم باشی.
پرستار حال و هوای من را دید و تو را به بخش نوزادان منتقل نکرد .
چه شب زیبایی بود و تو در کنار من و مامان جون بودی و هر دوی ما غرق در چهره و زیبایی های تو بودیم.
من آن شب تا صبح به صورت زیبایت نگاه می کردم و غرق زیبایهایت بودم و هر لحظه شاکر خداوندی بودم که چنین هدیه زیبایی را برای ما فرستاده است .
خدایا شکرت * * *
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی