معجون تمام خوشیها و شیرینیهای مامان و بابا...
سللللللللام ملووووووووووسک من..... امروز داشتم به این فکر میکردم،که روزهای قشنگ کودکی تو هرگز برنمی گردن،این روزهای زیبایی که تو ذر جستجوی کودکی خود هستی،و در آینده ای نزدیک فقط می توانیم ،ورق بزنیم،خاطرات زیبای کودکیت را ....اما افسوس که دیگر بر نمی گردد.... پسر زیبا ی من،تو قسمتی از نور خداوند هستی،که فقط میتوان در آسمانها جستجویت کرد،تو فرشته ای هستی در لباس انسان،پاک و بی آلایش.....عزیزکم،هیچ وقت پاکی و بی آلایشی آسمونیت را فراموش نک...
نویسنده :
مامان سمیه
8:04
طلایی ترین روزهای پاییزی در کنار زیباترین فرشته بهاری...
طلایی ترین روزهای پاییزی در کنار زیباترین فرشته بهاری دنیای من ،زیباترین خلقت خداوند،تو تمام گنجینه ی زندگی ما هستی ،چه زود میگذرد روزهای ...
نویسنده :
مامان سمیه
2:15
شاهزاده رویایی من
شاهزاده رویایی من..... امروز داشتم به این فکر میکردم که دنیا همیشه از ما چند قدم جلوتر است....روزها و ثانیه ها میگذرد و ما نمیفهمیم که چقدر زود میگذردو به پایان میرسد.میگذرد و چشم باز میکنیم و یک مشت خاطره میبینیم که نمیدانیم از کجا آمده،و دلمان را به کجا میبرد! &nbs...
نویسنده :
مامان سمیه
18:54
پارسا و دومین دیدار با محرم....
پارسا در این لحظه ،1 سال و 7 ماه و ،10 روز،6 ساعت،55 دقیقه،15 ثانیه،سن دارد پارسای عززززززیزم،امسال دومین سالی است که محرم در کنار ما هستی،چه محرم زیبایی ،با وجود طفلی همچون تو،امسال بیشتر از هر سال دیگر بوی محرم را حس کردم،چرا که شیر خواره ای در کنارم بود ،که هر لحظه مرا به یاد علی اصغر می انداخت. من و بابا امیر همیشه در کنارت هستیم و از تو میخواهیم با دل کوچک و مهربوووونت ما رو دعا کنی. &nb...
نویسنده :
مامان سمیه
1:21
دوستدار 7 ماهه حسینی
پارسای 7 ماهه کودک سوگوار حسینی با آب طلا نام حسین قاب کنید با نام حسین یادی از آب کنید خواهید اگر سر بلند و جاوید شوید تا آخر عمر تکیه بر ارباب کنید &nbs...
نویسنده :
مامان سمیه
16:38
ویتامین 19 ماهه من
پاییز و خاطرات شیرینش....
پاییز را دوست دارم به خاطر غریب و بی صدا آمدنش به خاطر رنگ زیبا و دیوانه کننده اش به خاطر خش خش گوش نواز برگهایش به خاطر صدای نم نم بارانهای عاشقانه اش به خاطر رفتن و خیس شدن زیر بارانهای پاییزی به خاطر غروب های نارنجی و د لگیرش به خاطر شبهای سرد و طولانی اش به خاطر خاطرات شیرین پاییزیش سلام عروسک مامان چند روزی است که به وبلاگت سر نزدم،می پرسی چرا؟آخه مسافرت بودیم ،می پرسی کجا؟رفته بودیم به یکی از روستاهای اطراف تاکستان،خیلی خیلی خوش گذشت،جای همه ی دوستان خالی. این روستا که دارم حرفش را میزنم ،یکی از روستاهای سردسیر کشوره،که توی...
نویسنده :
مامان سمیه
2:16