پاییز و خاطرات شیرینش....
پاییز را دوست دارم
به خاطر غریب و بی صدا آمدنش
به خاطر رنگ زیبا و دیوانه کننده اش
به خاطر خش خش گوش نواز برگهایش
به خاطر صدای نم نم بارانهای عاشقانه اش
به خاطر رفتن و خیس شدن زیر بارانهای پاییزی
به خاطر غروب های نارنجی و دلگیرش
به خاطر شبهای سرد و طولانی اش
به خاطر خاطرات شیرین پاییزیش
سلام عروسک مامان
چند روزی است که به وبلاگت سر نزدم،می پرسی چرا؟آخه مسافرت بودیم ،می پرسی کجا؟رفته بودیم به یکی از روستاهای اطراف تاکستان،خیلی خیلی خوش گذشت،جای همه ی دوستان خالی.
این روستا که دارم حرفش را میزنم ،یکی از روستاهای سردسیر کشوره،که توی این فصل هوای خیلی خنکی داره،فامیلای دور پدری توی اینجا زندگی میکنند،البته مامان جون ،اینو بگم مامانی ترکه ابهره و هیچ رابطه ای با تاکستان نداره.
ما به همراه مامان جونینا و خاله معصومینا صبح روز چهارشنبه راهی سفر شدیم ،خیلی بهمون خوش گذشت ،چون تو همراه ما بودی ،چقدر سر حال بودی مامان جون،قربون خوش سفریت برم،که خاله جون همش میگفت:برای پارسا اسفند دود کنید.من و بابایی لحظه به لحظه ازت عکس می گرفتیم تا تمام خاطرات شیرین پاییزیت ثبت بشه.
این عکس بالایی بیانگر سرمای شدید پاییزی است که تو ،توی حیاط بغل مامان جون بیرون را نگاه میکردی،از رفتن به کوه لذت میبردی،و وقتی وارد خانه میشدی ،گریه میکردی.دوست داشتی با مرغ و خروسا بازی کنی ،از الاغ خیلی میترسیدی،هاپو را صدا میکردی و هیچ ترسی نداشتی،تند تند کشمش میخوردی،آخه تو عاشق کشمشی،نزدیک من میشدی و با اون صدای مهربونت میگفتی،کیش کیش.
پارسا جووووووونم این سفر با تمام خاطراتش ،پاییزی زیبا را برات تداعی میکنه،امیدوارم پاییزهای زیبایی در انتظارت باشد.
عکسهای زیر خلاصه ای از خاطرات شیرین پاییزیته،امیدوارم خوشت بیاد.
بابایی آهنگ گذاشته ،پارسا جوووون در حال رقصیدن
مامان جوووون به من هام بده پارسا و عشق کباب
چرا میخندی ماکسیما به این قشنگی ندیدی
سرمای شدید پاییزی
آخ جوووووون دوباره اومدیم خونمون