پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

پارسای خوشگلم

داستان زندگی من از زبان شیرین خودم

  یکی بود یکی نبود ...   غیر از من همه بودن البته منم بودم اما قایم شده بودم و یواشکی همه را میدیدم .اون روز قشنگ من میخواستم سفر کنم واز یک دنیای کوچکتر به یک دنیای بزرگتر برم. همه منتظر اومدن من بودن مامانم" بابام "مامان جونم(مادر مامانم)همه فامیل و..... من برای دیدن اونا لحظه شماری میکردم واز خدا میخواستم دستهای مهربون دکترو زودتر برام بفرسته تا منو بیاره پیش مامان وبابام. دکتر طاهره کرمانی دکتر مهربونی بود که توی بیمارستان فوق تخصصی لاله همه چیز را اماده کرده بود تا من بدنیا بیام . بلاخره اون روز زیبا فرا رسید و من در صبح زیبای سال ١٣٩١ در ساعت ٧:٥٣ گرمای دستهای مهربون دکترو حس کردم. دستهای دکت...
29 تير 1392

رمضان

           ماه برکت زآسمان می آید                          صورت خوش قرآن واذان می آید                                      تبریک به مومنین عاشق پیشه                            تبریک بهار رمضان می آید سلام ای زیبا ترین گل من هستی من پارسای عزیزم امروز دومین ...
28 تير 1392

تولد مامانی

              خوشا به حال من که گلی همانند پدرت دارم سلام پسر عزیزم امروز 26 تیرماه است.روزی که مادرت پا به این دنیا گذاشتو نمی دانست چه تقدیری در انتظارش است.پارسای عزیزم من به خود میبالم از اینکه همسری به مهربانی پدرت را دارم و فرزندی همچون تو به زیبایی گل رز . میخوام از محبتهای بابا امیر بگم از اینکه دیشب چقدر مامانی را شرمنده کرد البته خیلی خوشحال بودم چون تولد زیبایی برای مامانی گرفته بودوحسابی زحمت کشیده بود .مهمانهای زیادی داشتیم. مامان جون/دایی بهرام/دایی بهمن/مادر جون/آقا جون/خاله معصومه وبچه هاش... خلاصه خیلی مجلس زیبایی بود .بابا امیر کیک زیبایی گرفته بود ...
28 تير 1392

شگفتن نو گل بهاری

فرشته ی رویاهای پارسا سلام عزیزم امروز من و بابا امیر منتظر اومدنت هستیم و برای دیدن روی ماهت لحظه شماری می کنیم. قربون اون فرشته ای برم که می خواد پارسای منو از آسمونا برام بیاره.آخ چه حالی داره لحظه ای که می خوای فرزندت را در آغوش بگیری و تمام جای جای بدنشو لمس کنی . صبح روز 16 فروردین سال 1391 ساعت4:30 من وبابا امیر به همراه مامان جون از خواب بیدار شدیم وآماده برای حرکت به سمت بیمارستان.به یاد دارم که خیلی خوشحال بودم ولی از طرفی کمی استرس داشتم چون چند ساعت دیگر زیباترین اتفاق زندگیم رخ می داد و دوست داشتم زودتر روی ماهت را ببینم.مامان جون با قرآنی که در دست داشت مرا راهی بیمارستان کردوبابا امیر با دوربینی که در دست د...
28 تير 1392

تشکر وبلاگی

سلامی به گرمی نفسهای کودکان سراسر ایران زمین.... امیر عطای عزیز امیدوارم اولین دوست خوب و دوست داشتنی برای پارسای گلم باشی واز خداوند عزیز متشکرم که چنین فرشته های زیبایی را برای ما فرستاد تا قدر لحظات زیبای زندگی را بدانیم. مادر امیر عطای عزیز امیدوارم در کنار فرزند گلت به همراه همسر مهربانت پله های زندگی را با موفقیت طی کنی و فرزند شایسته ای را تر بیت کنی. مادر امیر عطای عزیز از تبادل نظر شما بسیار متشکرم و امیدوارم بتوانیم از تجربیات یکدیگر بهره ی کافی را ببریم ودر عرصه ی تربیت فرزند موفق باشیم.                    &nbs...
17 تير 1392