اولین قرارخانگی با دوستان وبلاگی
سلام سلام صد تا سلام....
سلام به وروجک مامان.....
امروز اومدم با کلی خبر.....
خبرای شاد و دوست داشتنی...
و اما داستان از اینجا شروع شد....
پنجشنبه گذشته93/9/6من و تو منتظر مهمونای عزیزمون بودیم،از اونجایی که مسیر اندیشه به تهران خیلی دوره دوستای عزیزمون به مشکل بر خورده بودن و ی مسیری رو اشتباهی طی کرده بودن،به هر حال با تمام سختیها و دلنگرانیها ساعت حدود 1 ظهر زنگ در به صدا در اومد.اقا پارسای ما خیلی خوشحال بود چون منتظر 2 تا از دوستای مهربونش بود.
البته جا داره همین جا یادی کنم از غایبین جمعمون،شقایق و آرشان که مهمون داشتن و نتونستن تو جمع ما شرکت کنن،سوده و مهیار هم به خاطرکار زیاد نتونستن مجلس ما رو مضین کنن..به هر حال جاشون خیلی خالی بود ،امیدوارم دفعات بعدی میزبان همه ی دوستانمون باشیم.
و اما خاله سعیده به همراه آرتین مهربون
خاله سمانه هم به همراه محمد رهام عزیز
مهمان ما بودن،خیلی روز قشنگی بود،شما بچه ها از همون لحظه اول با هم شروع به بازی کردید و از ته دل شادی میکردید،البته بعضی اوقات صدای جیغتون ما مادرا رو بلند میکرد ولی بعد از چند دقیقه دوباره آرامش به سراغتون می اومد و ادامه بازی تون را انجام می دادید.
از اونجایی که تو علاقه زیادی به سی دی با نی نی داری ،بچه ها هم محو تماشای این فیلم شده بودن،وبا خوردن کاکائو به تماشا نشسته بودید.
بعد از نگاه کردن به فیلم شروع به بازی کردید،بعضی وقتها هم دعوا کودکانه می کردید و یعد از چند لحظه آروم میشدید.
عکسهای زیر گویای تمام لحظات ناب اون روزه....
بعد از کلی بازی رفتیم سراغ نهار....
از اونجایی که هر سه شما به زیتون علاقه زیادی داشتید،شروع به شیطنت و لجبازی کردیدو هیچ کدوم حاضر نبودید از سهم خودتون بگذرید،چاره ای نبود جز کاری که خاله سمانه انجام داد ،تو ی ظرف دیگه زیتون فراوون ریخت و گذاشت پیشتون ،شما هم آروم شدید و غذاتون را میل کردید.ما هم با خیال راحت نهارمون رو خوردیم ،سعیده جون و سمانه جون عاشق ترشیهای من شده بودن ،نوش جونشون.....
اینم سفره نهار که در کنا دوستان عزیزم خیلی چسبید
بعد از نهار هم ما نشستیم و خوش گذروندیم ،شما هم دوباره شروع به بازی کردید،ولی اینبا رتو اتاق خودت بازی کردید.
راستی جا داره همین جا از سعیده و سمانه جوووونم تشکر کنم بابت کادویی که برام آورده بودن،خیلی قشنگ بود،ی گلدون خوشگل با ی دنیا محبت....
امیدوارم بتونم تمام این زحمات را جبران کنم.
خلاصه اون روز تا ساعت6/5 در کنا هم بودیم ،هر چی از خاطرات اون روز بگم ،کم گفتم ،خیلی خیلی خوش گذشت،البته عکس دسته جمعی زیاد انداختیم ولی نمیشه اینجا بزارم،امیدوارم به دوستای گلم هم خوش گذشته باشه ،و باز هم در کنارهم مهمونیهای دیگه ای داشته باشیم و بهمون خوش بگذره.
و در آخر.....
خداوندا!!!!!!
قرارم باش و یارم باش
جهان تاریکی محض است،میترسم
کنارم باش