تولد مامان و شادی کردن جوجه کوچولوی خونمون
این چندمین تولد من است؟
وچندمین انبساط مجدد کاینات؟
این چندمین بار خلقت است؟
وچندمین انفجار سکوت؟
چندمین لبخند آفرینش؟
خورشید را چندمین بار است که میبینم؟
و پروانه ساعتها چندمین بار است که می چرخد؟
و ثانیه چندمین بار است که به احترام من بر میخیزد؟
چندمین بار است که مجددا نفس میکشم؟
چندمین دم ؟
چندمین آن؟
آه که من چقدر خوشبختم؟
و جهان چه پر غوغاست.....
که بینهایتمین تولذ مرا جشن میگیرد
پارسای خوششششششگلم....
امسال هم زیباترین روز زندگیم در کنارم بودی،چه قدر زیبابود لحظه ای که شمع 28 سالگیم را همراه نفسهای تو فوت کردم.....
امیر عزززززززززززززیزم.....
باز هم در کنارم بودی و با محبتهای بی دریغت شرمنده ام کردی،امیدوارم همیشه ،هر سه مان در کنار هم زیباترین لحظات زندگیمان را جشن بگیریم،و خانه ی زیبایمان را مملو شادی ومهربانی کنیم.
پسر گلم مامان متولد 65/4/26 است ،از اونجایی که مامانی متولد تیر ماه است ،خیلی خوش خنده،جذاب،دوست داشتنی و تو دل برو هستم،و مهرو محبت توی خونم موج میزنه،اینارو از خودم نمیگم ،جایی تو یه کتاب خونده بودم و امروز هم به تو گفتم تا بدونی چه مامان ماهی داری،البته بابا امیر از من هم بهتره ،آخه اون متولد فروردین است ،همون ماهه که تو از آسمون اومدی پیشمون تا زندگیمون را رنگی رنگی کنی.
امسال هم مثل پارسال نتونستیم مراسمی داشته باشیم آخه شب 21ماه مبارک رمضان بود ،ما هم برای احترام به این شب عزیز ،از جشن و سرور این شب گذشتیم.
راستی دلیل دوم که نتونستیم مهمون دعوت کنیم ،اوضاغ قمر در عقرب خونمون بود،آخه تمام اسبابها جمع شده و حدود یک هفته ی دیگه به امید خدا از این خونه میریم به خونه ی جدید ....بعدا میامو با یه پست مفصل توضیح میدم...منتظرم باش.
این کیک زیبا ،سلیقه ی بابا امیر ،که زحمت کشیده بود و مثل هر سال مامانی را شرمنده کرده بود،گلهای زیبای لیلیوم و رزسفید هم سلیقه ی بابای مهربونته...وقتی بابایی با گل و کیک اومد خونه ،داشتی بال در میاوردی و با اون ملودی زیبات میگفتی،بابا اینا چین ،مال کیه،بیده به من،برای منه.....همینو ادامه دادی تا متوجه شدی برای مامانیه،بعد هم شروع به خوندن شعر کردی وباز هم با صدای زیبات شعر تولدم را خوندی...
تبلد تبلد تبلدت مبالک
ایا شمعارو فوت کن
تبلدت مبالک
بعد از 2 ساعت مامان جون و دایی بهرام و دایی بهروز هم اومدن و بهد از خوردن افطار و دیدن والیبال مراسم بریدن کیک و باز کردن کادو شروع شد.
جا داره همین جا از مامان جون (مادر خودم)و دایی ها تشکر کنم که همیشه با محبتهای زیادشون خانواده ی سه نفرمون را شرمنده میکنن.
اینم فضولی آقا پارسا ،روی کیک مامان سمیه
واااای خدای من کیکم خراب شد
از دست این پسرک شیطون چکار کنم
بعد از خوردن کیک ،رفتیم سراغ کادوها....
بابا امیر یه پیراهن خیلی خوشگل برام گرفته بود که جا داره همین جا ازش تشکر کنم،پارسال هم یه گوشی اپل 5 برام خریده بود که واقعا نمیدونم چه جوری میتونم این هم لطفش را جبران کنم ،امیدوارم همسر خوبی براش باشم .مامان جون و دایی بهرام و بهروز هم نقدی کادو آورده بودن ،که همین جا از همشون تشکر میکنم ،امیدوارم بتونم در مراسماشون جبران کنم...
شب تولدم هم با تمام زیباییها و خاطراتش تموم شد ،و امیدوارم همیشه در کنارم باشید .
و در آخر.....
خدایم را عاششششقانه دوست دارم ،چرا خالق زیباترین لحظات زندگیم ،وجود نازنین اوووووست.