غنچه ی خوشرنگ دلم،23 ماهه شد
پسر زیبای من
غنچه ی خوشرنگ دلم
دست خود را حلقه کن بر گردنم
خنده زن بر چشمهای خسته ام
عشق تو آواز صبح زندگیست
مهر تو آغاز لطف و بندگیست
سر گذار بر شانه های مادرت
بوسه زن بر گونه های زرد من
خانه ام سبز از صدای شاد توست
مادرت مست از نوازشهای توست
روزها میگذرند و ماهها می آیند....
روزهای یک رقمی،روزهای دو رقمی،ماههای یک رقمی،و ماههای دو رقمی....
اعداد در بودن تو معنا می یابندو هر روز که می گذرد،شهد زندگیمان با تو شیرین تر می شود.
زیبایم ....امروز که بگذرد 23 ماه است که تو را داشته ام....
23ماهگیت مبارک،غنچه ی خوشرنگ دلم....
پسرک زیبای من....
این آخرین ماهگرد امساله ،که مامانی داره ثبتش میکنه...لازمه بگم خیلی سرم شلوغه،خونه تکونی از یه طرف ،خرید لباس و ...از طرف دیگه،ولی چاره ای نیست ،لذت زندگی به همین مشغله های کاریشه....
راستی ،لازمه بگم که مامانی علاوه بر خونه تکونی در تدارک ،تهیه ی وسایل جشن تولدت هم اقدام کرده،خیلی خسته ام شبها دیر وقت میخوابم،تا کارای تزیینی تولدت را انجام بدم،ولی شیرینی این کارا خستگی را از تنم بیرون میکنه،امیدوارم بتونم اون جوری که شایسته ی توست انجام بدم.....ناگفته نمونه ،بابا امیر در تهیه ی وسایل تولد خیلی کمکم کرده،همین جا از بابایی هم تشکر میکنم،
پارسا جان،کم کم صدای پای بهار میاد،صدای تغییر ،آب شدن تدریجی برفها،نغمه ی گوشنواز جویبارهای کوچک و پیچ در پیچ،ترنم دلچسب آواز روح بخش پرندگانی که از لانه های شان بیرون زده اند یا از سفری طولانی به منزل سال پیش خودشون باز گشته اند...به هر حال همه چیز در حال دگر گونی است...و در این میان خیلی از مادرها و اعضای خانه،کلمه ای را مدام تکرار می کنند:خانه تکانی..
خانه تکانی مراسمی است برای خانواده،که گاه باید روزها و ساعت های متمادی،وقت و انرزی را صرف آن نمود،رسم و عملی زیبا،پسندیده و دوست داشتنی با تمام مشقات و زحماتی که به همراه دارد،به هر حال مامانی آخرای خانه تکانی را سپری میکنه ،و فکر میکنم 2 روزه دیگه تمام کارهای مانده تمام بشه ،البته آقا پارسا هم توی بعضی از کارا به مامانی کمک میکنه ،مثل جمع کردن اسباب بازیها،پاک کردن برگ گلها،خرابکاری.....
زیباترینم ،عکس پایینی مربوط میشه به لحظه ای که خیلی حوصلت سر رفته بود،وکلافه بودی،منم این لحظه ی زیبا رو شکار کردم...
گل پسر مامانی،می دونی دیروز چه روزی بود؟
درست حدس زدی....روز احسان و نیکوکاری....
مامانی یه هدیه ی ناقابل کادو کرد ،تا آقا پارسا اون هدیه رو تقدیم کنه به دوستای همسن خودش،انقدر ذوق میکردی ،وتا آخر این هدیه رو دستت گرفته بودی و رهاش نمیکردی،قربون پسر با احساسم برم...
امیدوارم توی این کره ی خاکی هیچ نیازمندی نباشه،که محتاج دیگران باشه...(آمین)
ودر آخر...
تو را دوست دارم،آنقدر که خدایم را دوست دارم....