سکانس تماشایی1
سکانس تماشایی1 
اولین سکانس تماشایی
پارسای گلللللم....
فرشته مهرو زیباییهای من....
امروز قشنگترین لحظه ی زندگیت در دفتر خاطراتت ثبت شد.
در این روزهای بیاد موندنی که یاد آور تمام لحظات زیبای کودکی است ،روزانه هایت ثبت می کند وازه زیبای عششق را...
من همراه و هم نفس کودکی هستم که عشق در چشمانش موج می زند.در هیاهوی این روزهای زیبا نوری به چشمانم سو می دهد که بازتاب نورش به قلب و جانم قوتی دوباره می دهد .من و پدرت در کنار فرشته ای هستیم که گام به گام قدمهایش سر شار از محبت و دردانگی است.این همان کودک نوپای من است که عاشق نینی نازی به نام باران شده است ،عاشق نینی نازی که جنس تنش از طلا است ،نگاهایش از جنس محبت،دستانش به گرمی نور خورشید.
داستان از این جا شروع می شود که چند روز پیش برای دیدار به منزل یکی از دوستان قدیمی رفتیم. این خانواده دوست داشتنی صاحب فرزندی زیبا به نام باران شده بودند،که من و مادرم خیلی دوست داشتیم با آنها دیداری داشته باشیم .من به همراه مادرم (مادر خودم)نظاره گر این سکانس تماشایی بودیم .چه لحظه زیبایی بود برای کودک زیبای من ،دیدن کوچکترین خلقت خداوند......
چه دیدار دوستانه و عاشقانه ای بود
پارسا فنننندق مامانی به محض دیدن باران،دستهای زیبا و کوچولوی باران را در دستان پر مهرخودش گرفت وبا بوسه ای بر گونه های باران عشق و محبت کودکانه خودش را نثار کودکی 2 ماهه کرد.
چه زیبا بود لحظه ارسال محبت از کودکی 17 ماهه به کودک 2ماهه
هر دو از جنس طلا
هر دو با محبت
هر دو مصون از هر گناه
هر دو پاک و بی آلایش
هر دو معصوم
هر دو با صداقت
هر دو عشششششششششق بی نهایت
پارسای گلللللم....
یکی یه دونه......عزیز دردونه.......
از شیطنت اون روزت بگم ،که خیلی با مزه بود .با دیدن شیشه شیر باران که حاوی ترنجبیل بود ،مهلتی به باران ندادی و سراسیمه شیشه را در دهان کوچکت جادادی و محتویات داخل آن را تمام کردی ،چه شیرین و با مزه بود این لحظات ....
خاله جون (خاله منیره)چندین بار برایت اسفند دود کرد تا از چشم به دور باشی،آخه اون روز خیلی عسل و مامانی شده بودی و تمام شیرین کاریهای خودت را به نمایش گذاشته بودی.
خلاصه اون روز زیبا هم به پایان رسید.
خداوند بزرگ را شکر میکنم به خاطر خلق این لحظات زیبا و دوست داشتنی.
به امید سکانسهای زیبای بعدی....
