رفتن به باغ وحش
سلام سلام تربچه ی مامان....
امروز من و تو و بابایی برای اولین بار به باغ وحش ارم رفتیم،تجربه ی خیلی خیلی خوبی بود...
از اونجایی که تو به حیوانات علاقه ی زیادی داری خیلی خوشحال بودی و از دیدن حیوانات کلی ذوق میکردی و همه رو خیلی با دقت نگاه میکردی و کلی سوال از ما میکردی...
از خرس ها خیلی خوشت اومده بود
دیدن فیل واقعی برات خیلی عجیب بود و کلی ذوق میکردی که همه رو ار نزدیک داری میبینی
با دیدن کانگورو سوالات زیادی از ما پرسیدی و جالب تر از همه این بود که به من میگفتی :مامان کانگورو تو شکمش چی داره؟منم گفتم خودت بگو چی داره؟تو هم با اون زبون شیرینت گفتی مامان سیکه داره....من و بابایی کلی خندیدیم و گفتیم سیکه نه پارسا جان کیسه...
ی چیز خیلی جالب که برامون ی خاطره شد،من و تو بابایی به قفس شیر تکیه داده بودیم و داشتیم از دیدن اونا لذت میبردیم که یکباره با صحنه ی عجیبی روبرو شدیم ،یکی از آقا شیرا بی ادبی کرد و خودش رو به سمت ما آورد و پشتش رو به ما کرد و تا جایی که میتونست جیش کرد ،تو هم از خنده نمی دونستی چکار کنی ،خلاصه این مارا رو برای همه تعریف میکردی و میخندیدی.
اگه به شیشه سمت راست توجه کنی آثار این کار خرابی رو میبینی ،که مامان هم از همون لحظه عکس انداخت
اینم ببر وحشتناک بود که خیلی ترس داشت ولی تو اصلا نمی ترسیدی و تکیه داده بودی به شیشه و نگاه می کردی
اینجا هم کلی پرنده بود که خیلی ناز بودن و روی بدنشون رنگای خیلی خوشگلی نقاشی شده بود
دیدن این همه آهو از نزدیک واقعا خیلی زیبا بود
اینجا هم رفتیم تو قسمت خزنده ها که خیلی برات عجیب بود ،این همه مار و سوسمار و آفتاب پرست و رتیل و عقرب و...کلی خزنده ی دیگه....
از اون جایی که بچه ها به هر نحوی شده ،وسایل بازی رو پیدا میکنن،نمیدونم تو از کجا این قسمت باغ وحش رو دیدی و ما رو بردی تا چند تا وسیله بازی سوار بشی
و در آخر.....
زیبای من ، عظمت و بزرگی خدا رو شاکرم،که خالق تمام زیباییهاست...