بهانه زندگی من و باباش در حال گذروندن روزهای تابستونی

                                              سلام گل خندون مامان ، سلام عزیزترینم،

  این روزها ی زیبا و طلایی در گذرند و تو در کمال آرامش صبح را شب میکنی و شب را صبح....در کنا هم بهترین و زیباترین لحظات را تجربه میکنیم،چه روزهای زیبایی است،بدون تکرار و بدون دغدغه....الان که دارم این پست را مینویسم 2 سال و 5 ماه است که در کنار ما هستی،و حس زیبای کودکی را با تمام زیباییش به ما هدیه کردی.تا حالا چیزی لذت بخش تر از این تو دنیا وجود نداشته،من و بابای مهربونت با وجود تو پریم از عطر تازگی،پریم از انرژی،پریم از خنده های زورکی که آخرش میرسن به قهقهه های بلند از ته دل،ای کاش کمی ازت یاد بگیریم ، یاد بگیریم که چطور دل یه نفرو بدست بیاریم ، یاد بگیریم چطور بدیها ظرف سه سوت از یادمون بره ، یاد بگیریم چطور آنقدرررررر پیله کنیممممم که طرفمون آخرش بخندهههه و غصه هاش یادش بره ، یاد بگیریم وقتی بازی میکنیم بخندیم نه یه مجسمه متحرک ، آره عزیزم اینا همه کارهای تو هست ، گاهی معلوم نمیشه تو مادری یا من!!!!! اونموقع هایی که خوابی و فکر آشفته ام رو آروم میکنم وقتی که نفسهات به صورتم میخوره، آره عزیزم تو منشاء آرامش منی نازنینم ، مثل همیشه از خدا برات سلامتی میخوام ، آرامششششششششششش ، صفای قلببببببب و یه دنیا پر از قشنگی و موفقیت ....

پارسای مهربونم تو تمام شیرینی زندگی من و بابایی هستی،هر روز شیطون تر از دیروز ،البته نه شیطون خرابکار بلکه شیطون بامزه...

این روزای طلایی ،در حال گذرند و پسرک زیبای من هر روز با هوش تر از قیل و هر روز شیرین تر از قبل به زندگی زیبای خودش ادامه میده...

این روزا خونه ما ی فرشته زیبا داره،با قلب مهربونت همه را شیفته خودت می کنی،وقتی با هم هستیم و بازی می کنیم من میشم کودک 2 سال  و 5 ماهه و عشق بازی می کنم با کودک عزززیزم،....وقتی با هم بازی میکنیم خیلی خوشحال میشی و تند تند با لحن زیبای خودت میگی دوست دارم مامان،باهات دوستم،به طور کلی میتونم بگم تمام کلمات را یاد گرفتی و در بعضی از مواقع به ما هم یاد میدی،عاشق شعر و کتاب داستان هستی و از من تقاضا میکنی که برات بخونم ....هر روز دوست داری شعر جدید یاد بگیری و ی داستان جدید را تجربه کنی...با تلفن به قدری زیبا و با فرهنگ صحبت میکنی که همه در حیرت این کلام زیبات هستن(سلام ما جون ،چی خبر،همه خوبن ،ممنون،ما خوبیم،مامانم داره پیاز سرخ میکنه،خان دایی خوبه ،خسته نباشی،خدافظ خدافظ)این حرفا پشت سر هم تکرار میشه ،من عاشق آخرش هستم که میگی خدافظ خدافظ...

چند روز پیش مامان جون(مامان خودم)وسایل دکتری برای شما گرفت ،انقدر ذوق کردی ،که الان قشنگترین بازی ات این شده که تو مریض میشی و مامان دکتر،بعضی اوقات هم برعکس...

بیرون که میریم دست مامانی را ول نمیکنی و به مامان تاکید میکنی که از پیاده رو بریم ،منم که گوش به فرمان توام ....

وقتی با بابایی درحال حرکت هستیم ،چشمت که به چراغ راهنمایی میفته ،اگه قرمز باشه میگی بابا وایسا ،وقتی سبز میشه می گی بابا برو.....قربونت برم که چقدر با هوشی.

خدا رو شکر جیش و پی پی رو می گی و هیچ مشکلی با این قضیه نداریم،با میل خودت جیش و پی پی میکنی و احتیاج به اصرار نداری....

بچه ای هستی عاشق آداب و معاشرت شاید تو این قضیه به مامانی رفتی چون منم اخلاق معاشرتی خیلی خوبی دارم،حرفهای با کلاس و با ادبی میزنی ،تو این مواقع خودم را تشویق میکنم ،که چقدر رو تربیتت حساس بودم.

خلاصه اینکه خیلی ماه شدی ،خیلی با فهم تر از قبل وخیلی عاقل تر از قبل رفتار میکنی ،به طوری که مامان و بابا را خوشحال میکنی،و قبل از اینکه بابایی از سر کار بیاد به مامان میگی برم وسایلم را جمع کنم بابا خوشحال بشه،منم تشویقت میکنم و تو کارت کمکت میکنم.

                                          این بود روزانه های فرشته ی خونمون...

                                                               و در آخر....

                            ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها،ای تدبیر کننده روز و شب

                                             ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر

                                             حال ما را به بهترین حال دگرگون کن

                                                            آمییییییییین