یک فنجان آرامش
یک فنجان آرامش...
دلم آرامش می خواهد حتی به اندازه ی خوردن یک فنجان چای...
یا حتی به اندازه ی قدم زدن روی سنگفرش خیس یک پیاده رو طو لانی ....
فرقی نمی کند...
فقط آن لحظه را می خواهم ....
آن لحظه که تمام سلولهای بدنم آرام می گیرندو تو را می خواهند...
پارسای گلم ...
یاد آور تمام لحظات شیرین زندگیمان...
من و بابا امیر هر روز و هر لحظه نگرانت می شویم که چه می کنی ؟
پنجره های اتاقمان را باز می کنیم و فریاد می زنیم...
تنهایت برای ما...
غصه هایت برای ما...
همه بغضها و اشکهایت برای ما...
بخند برایمان بخند...
آنقدر بلند...
تا ما هم بشنویم صدای خنده هایت را...
صدای همیشه خوب بودنت را...
دوستت داریم عزیییییییییییزم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی