ماهگرد 16 ماهگی

                                                                                                                            نفس مامان وبابا 16 ماهه شد

پارسای عزیزم امروز برای دلم پنجره ای ساخته ام.

از این پنجره همه جا زیباست.

از اینجا همه چیز بوی گل مریم می دهد.

از اینجا می توان دنیا را بیشتر دوست داشت.

از اینجا می توان تو را بهتر دید.بهتر درک کرد.

از اینجا می توان بزرگ شد و در مقابل تو کودکانه حرف زد.

من از این پنجره هر روز تو را می بینم و عاشقانه با تو زندگی می کنم.

ناز دونه ی مامان 15 ماهگیت هم تمام شد.

عزیز دله مامان و بابا تو هر روز بزرگتر و شیرینتر از قبل می شوی .و من هر چند گاهی خسته و کلافه می شوم اما هر روز و هر لحظه از وجود مهربانت عشق می گیرم و دوباره زنده می شوم.

15 ماه از لمس کردن وجود گرمت می گذرد و تو همچنان گرم هستی.

15 ماه از اولین تلاقی نگاه من و تو میگذرد.

15 ماه از اولین در آغوش گرفتنت می گذرد.

15 ماه از اولین گریه های طنین اندازت می گذرد.

پارسا جان می شمارم تا بدانی شکر گذار لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه زندگی کردن با توام.

فندق مامان وبابا....

عاشق لحظه هایی هستم که دستانت را بگیرم و در چشمان زیبایت خیره شوم.

عاشق لحظه هایی هستم که در کنارت باشم و وجودت را لمس کنم.

عاشق لحظه هایی هستم که بخاطر بودنت اشک شوق می ریزم.

عاشق لحظه هایی هستم که تو را در آغوش میگیرم.

عاشق لحظه هایی هستم که بوسه ای بر لبان شیرینت میزنم .

پارسای عزیزم من هر چه از عشق و مهربانی بگویم کم است چرا که عشق و مهربانی از وجود خود توست در میان تک تک جمله هایی که نوشته ام.

خوش باش با تمام احساسهای قشنگ کودکیت.