روزانه های این روزهای ما
سلام شکر پنیرم........سلام برات بمیرم
موش موشک مامانی سلام....
امیدوارم که حالت خوب باشه واین روزها غم و غصه ای در چهره زیبایت نمایان نباشه چرا که شادی در چهرت موج می زنه وامید در زندگیت هر روز پرنگ و پرنگتر میشه و من وپدرت هر روز خوشحال تر از دیروزبه زندگی خود ادامه می دهیم.
پسر گلم وبلاگت را دوست داری هنوز خوب راه نیفتاده کم کم دارم تلاش میکنم تا جزو بهترین وبلاگها بشه.
این روزها اتفاقهای قشنگی میفته ما به همراه مامان جونینا در جشنهای ماه رمضان شرکت می کنیم وخیلی خوش می گذره.دیشب که روز16 ماه مبارک رمضان بودما به همراه مامان جون و دایی بهروز و بهرام وخاله معصومینا در جشن شب شیدایی که در باغ موزه دفاع مقدس برگزار میشد شرکت کردیم.
خیلی خوش گذشت .از حال وهوای تو بگم که چقدر شیطونی می کردی .آش خوردنت خیلی با مزه بود و همه ما در حیرت بودیم که چقدر آش دوست داری.(نوش جان)
راستی بابا امیر یه کار خیلی قشنگ بهت آموزش داده اگه گفتی چی؟
بابا امیر با صدای مهربونش صدات می کنه و میگه.پنجه....پنجه...
تو هم با پاهای کوچولو و قشنگت میری رو پنجه و به راه خود ادامه میدی.از کارای قشنگت هر چی بگم کم گفتم .تازه گیها یاد گرفتی نماز میخونی وبا دیدن مهرو جا نماز از خود بیخود میشی و سرت را روی مهر میذاری و خدا را شکر می کنی.
پارسسسای عزیییییییییییزم من وبابا عاشششششقتیم